نوشته‌های من

کتابفروشی خاکستری

کتابفروشی خاکستری درباره‌ی جنون کتاب‌فروشی که اصرار داشت فقط یک کتاب را بفروشد شنیده بودم. کنجکاو شده بودم تا خودم آن کتاب‌فروش را ببینم تا

ادامه مطلب »
نوشته‌های من

تهی…

کاش می‌توانستم بروم درون خودم و این تهی بودن را از خودم بیرون بکشم. تهی بودن خودش را درونم پهن کرده، مثل غولی بزرگ درونم

ادامه مطلب »
داستان

کپتین

داستان کپتین وارد اتاقک انتظار شد. تمام بچه‌ها برای شرکت در این برنامه با پدر و مادرشان آمدده بودند. اولین برنامه‌ای بود که با حضور

ادامه مطلب »
داستان

این پایان نیست

    داستان   این پایان نیست   روی برگه را امضا کرد و نگاهش را به چشم‌هایش دوخت. –مبارکت باشه آزادیت آقای پارک چانیول.

ادامه مطلب »
داستان

یک قدم مونده به آخر

داستان یک قدم مونده به آخر روی لبه‌ی پشت بام ایستاد و نگاهش را به آسمان دوخت. اینجا آخر خط بود. آخر دنیا. چشم‌هایش را

ادامه مطلب »
نوشته‌های من

شروع کن

بنویس ندا بنویس. باید هر روز تکرارش کنم. باید تکرار کنم بنویس. شروع کن. نترس و شروع کن. از شروع نترس. تا شروع نکنی یاد

ادامه مطلب »