نوشته‌های من
داستان

این پایان نیست

    داستان   این پایان نیست   روی برگه را امضا کرد و نگاهش را به چشم‌هایش دوخت. –مبارکت باشه آزادیت آقای پارک چانیول.

ادامه مطلب »
داستان

یک قدم مونده به آخر

داستان یک قدم مونده به آخر روی لبه‌ی پشت بام ایستاد و نگاهش را به آسمان دوخت. اینجا آخر خط بود. آخر دنیا. چشم‌هایش را

ادامه مطلب »
نوشته‌های من

شروع کن

بنویس ندا بنویس. باید هر روز تکرارش کنم. باید تکرار کنم بنویس. شروع کن. نترس و شروع کن. از شروع نترس. تا شروع نکنی یاد

ادامه مطلب »