هزار از تو در من است
«به تو میاندیشم به توها میاندیشم»* به تو به تویی که هزارانی به تویی که میلیونهایی به توها میاندیشم به هزاران تو درون من
«به تو میاندیشم به توها میاندیشم»* به تو به تویی که هزارانی به تویی که میلیونهایی به توها میاندیشم به هزاران تو درون من
سرکار خرابکاری کردیم. مجبور شدیم صد و پنجاه تا پک اتاق عمل* را دوباره باز کنیم و از اول ببندیم. به خاطر یک اشتباه
میگوید: «-میدونستی ما خیلی نوشتن رو دوست داریم؟ خودمو با اطرافیانم مقایسه میکنم اونا مثل من هنری رو دوست نداشتن و ادامه ندادن. حس
رو به خاهرم میکنم. – پریا یه خاطره تعریف کن که منم توش باشم. – اونروزی که چند نفری ریخته بودن سرت و میزدنت.
تا حالا وسط دو تا آدم گیر کردید؟ اینکه هر کاری بکنی که بیطرف باشی بازم بهت بگن که نه تو طرف آن یکی هستی.
امروز فقط شاهین استاد را دیدم و شنیدم. از ساعت یک شروع کردم. بازخورد دیروز مدیریت رسانهی شخصی را خیلی سوسکی به طوری که
برقا که قطع شد بچهها شروع کردند به بازیکردن اما من در بازیشان شرکت نکردم. چرا؟ شاید چون حوصله نداشتم و هنوز هم درگیر
یاد رویای نوجوانیام افتادم. رویای نویسندهی معروف شدن. نویسندهای که کتابهایش روی قفسهی کتابفروشی و کتابخانهها باشد. از تصورش ذوق میکردم و غرق شادی
۱. لبخند بزن. مهم نیست تو چه شرایطی هستی همیشه سعی کن لبخند بزنی. ۲. به حرفهای بقیه اهمیت نده. آدمها خیلی حرفها میزنن،
-چکار کنم حالت خوب بشه؟ نگاهش میکنم. -هیچکار، خودم خوب میشم. -کِی خوب میشی؟ -شاید فردا، شاید پسفردا، شایدم چند روز طول بکشه. -خوب