جشن مردگان
جشن مردگان در شبی بیزمان، بیمرز سکوت، با نغمهی وهمآلودی شکسته شد مردگان برخاستند اسکلتهایی عریان، با گوشتهای پوسیده به رقص آمدند با ارکستر ارواح
جشن مردگان در شبی بیزمان، بیمرز سکوت، با نغمهی وهمآلودی شکسته شد مردگان برخاستند اسکلتهایی عریان، با گوشتهای پوسیده به رقص آمدند با ارکستر ارواح
«به تو میاندیشم به توها میاندیشم»* به تو به تویی که هزارانی به تویی که میلیونهایی به توها میاندیشم به هزاران تو درون من
باران باران که بارید با دو سمت حیاط رفتم زیر باران ایستادم شروع کردم چرخیدن حست کردم ایندفعه خیالت سمت من آمده بود نگاهت کردم
ذهنم داشت پر میگرفت با رویایت جلویش را گرفتم بالهایش را قیچی کردم تا به سمت تو پرواز نکند هوایی که میشود خیالم، میخواهد