شعر

جشن مردگان

جشن مردگان در شبی بی‌زمان، بی‌مرز سکوت، با نغمه‌ی وهم‌آلودی شکسته شد مردگان برخاستند اسکلت‌هایی عریان، با گوشت‌های پوسیده به رقص آمدند با ارکستر ارواح

ادامه مطلب »

هزار از تو در من است

  «به تو می‌اندیشم به توها می‌اندیشم»* به تو به تویی که هزارانی به تویی که میلیون‌هایی به توها می‌اندیشم به هزاران تو درون من

ادامه مطلب »

باران

باران باران که بارید با دو سمت حیاط رفتم زیر باران ایستادم شروع کردم چرخیدن حست کردم این‌دفعه خیالت سمت من آمده بود نگاهت کردم

ادامه مطلب »