قلبخوار
با درد قلبم نگاهم را بهش دوختم. چرا اینقدر وحشتناک درد میکرد. وارد سینهام شدم که دیدم قلبم را دستش گرفته و دارد گاز
با درد قلبم نگاهم را بهش دوختم. چرا اینقدر وحشتناک درد میکرد. وارد سینهام شدم که دیدم قلبم را دستش گرفته و دارد گاز
نگاهم را به «تا کِی؟» که روی دیوار است میدوزم. میدانی منظورم چیست؟ تا کِی قرار است ادامه دهم؟ تا کِی قرار است بی خیال
گاهی میخواهم از نوشتن استعفا بدهم اما میدانم که نمیتوانم. استعفای من از نوشتن به یکروز هم نمیرسد. یک روز نه به چند ساعت هم