داستان

کتابفروشی خاکستری

کتابفروشی خاکستری درباره‌ی جنون کتاب‌فروشی که اصرار داشت فقط یک کتاب را بفروشد شنیده بودم. کنجکاو شده بودم تا خودم آن کتاب‌فروش را ببینم تا

ادامه مطلب »
داستان

کپتین

داستان کپتین وارد اتاقک انتظار شد. تمام بچه‌ها برای شرکت در این برنامه با پدر و مادرشان آمدده بودند. اولین برنامه‌ای بود که با حضور

ادامه مطلب »
داستان

این پایان نیست

    داستان   این پایان نیست   روی برگه را امضا کرد و نگاهش را به چشم‌هایش دوخت. –مبارکت باشه آزادیت آقای پارک چانیول.

ادامه مطلب »
داستان

یک قدم مونده به آخر

داستان یک قدم مونده به آخر روی لبه‌ی پشت بام ایستاد و نگاهش را به آسمان دوخت. اینجا آخر خط بود. آخر دنیا. چشم‌هایش را

ادامه مطلب »