تظاهر میکنم نوشتن بلدم و با نوشتن خزعبلات، درون پر تلاطمم را آرام میکنم. درون پر تلاطمی که عطش نوشتن دارد و میخواهد چیز زیبایی بنویسد. اما مغز ناقص من توانایی پاسخگویی به درون زیاده خواهم را ندارد.
من میتوانم فقط متنهایی که به طور حسرت باری احمقانه هستند بنویسم. متنهایی که فقط مینویسم تا نوشته باشم، تا نوشتن عادتم شود. اما اینها همه گول زدن خودم هستند. این نوشته ها ارزش ندارند. ارزش جاری شدن روی صفحه لپ تاپ. فقط پر کردن صفحات و الکی اضافه کردن کلمات هستند. دارم بیخودی کلمات را هدر میدهم و بیخودی دکمههای کیبورد را فرسوده میکنم. من میدانم از نوشتههایم چیز خوبی بیرون نخواهد آمد اما باز هم مینویسم و دکمههای کیبورد را فرسودهتر میکنم. مینویسم و به احمقانه بودن نوشتههایم اهمیت نمیدهم. مینویسم و باز مینویسم تا نویسندهی پر تلاطم درونم آرام بگیرد. مینویسم تا حسرت نوشتن در دل نویسندهی درونم نماند.
نویسندهی درونم گاهی تظاهر میکند که نویسندهایست که نویسندگی بلد است و میتواند زیبا بنویسد، اما خودش هم میداند نوشتههایش جز دلنوشتههای مزخرف و متنهای آبکی چیز دیگری ندارد.
نویسندهی درونم گاهی به من ایراد میگیرد و تمام تقصیرها را گردن من میاندازد و من شانه بالا میاندازم و تقصیر ها را به گردن مغزم میاندازم. به او میگویم اگر دعوایی دارد باید برود و از مغز ناقصم گله کند. نویسندهام با من قهر میکند. مغزم از بالا چپچپ نگاهم میکند و او تقصیر را به گردن قلبم میاندازد.
قلبم شروع میکند به گریه کردن. قلب دل نازکی دارم همیشه به طرز احمقانهای دل نازک است و زود گریهاش میگیرد. من هم مغز را دعوا میکنم. مغز هم از من روی برمیگرداند. سراغ قلبم میروم تا نازش کنم. او هم روی برمیگرداند از من. میگوید همه چیز تقصیر توست. من نگاهش میکنم او نگاهم نمیکند.
و من باز تقصیرها را حوالهی دیگری میکنم.
و فهمیده نمیشود تقصیر کیست؟
و بارها بارها این اتفاقات تکرار میشود و تکرار میشود و من باز هم نمیتوانم چیزی بنویسم.
باز هم نوشتههایم میشود متنهای درهمبرهمی که نویسندهی ناراضی درونم با همکاری قلب دلنازک و مغز ناقصم مینویسند.
متنهایی که هیچ لیاقت جاری شدن روی صفحه و فرسوده کردن کیبورد بینوا را ندارند.
آخرین نظرات: