این زخم‌ها مرا ترسو کرده است

زخم‌هایم درد می‌کند. و من از این دردها، از این زخم‌های کهنه بیزارم. دلم می‌خاهد بکنمش و حواله‌ی سطل آشغالش کنم. اما کنده نمی‌شود. به من چسبیده است. من از این زخم خسته شدم. می‌خاهم رهایش کنم اما نمی‌شود.
این زخم‌ها مرا ترسو کرده است.
ترس‌هایم زیادی بزرگ است. من می‌ترسم از ترس‌هایم. ترس‌هایی که تا همین لحظه من را محدود کرده. ترس‌هایی که بال‌هایم را چیده. ترسهایی که من را در قفس زندانی کرده. من از این ترسها می‌ترسم. من هنوز هم از بیان دردم می‌ترسم. من فقط تظاهر می‌کنم که حالم خوب است. من فقط تظاهر به قوی بودن می‌کنم.
من همان آدمم که با کوچک‌ترین حرفی می‌شکند. من پر از شکستنم و بیزارم از این شکستن‌هایی که فراموش نمی‌شود.

به اشتراک بگذارید

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

پست های مرتبط