-چکار کنم حالت خوب بشه؟
نگاهش میکنم.
-هیچکار، خودم خوب میشم.
-کِی خوب میشی؟
-شاید فردا، شاید پسفردا، شایدم چند روز طول بکشه.
-خوب که میشی؟
-شدن که میشم. حال بد که قرار نیست ادامه داشته باشه. به هر حال دیر یا زود خوب میشی.
چرا وقتی ناراحتیم فکر میکنیم قرار است آن ناراحتی ادامه داشته باشد؟
حس میکنیم قرار است از این به بعد فقط در سیاهی ملق بزنیم. حتی روزهای آینده را هم سیاه میبینم. خودمان در روزهای آینده را هم سیاه میبینم. اصلن همه چیز را سیاه میبینم. لبخند و شادی خیلی دور به نظر میرسند.
چرا یادمان نیست که هزار بار تا الان ناراحت بودهایم و هزار و یکبار خوب شدهایم.
نمیدانم چرا هر بار با اینکه میدانیم این ناراحتی ادامهدار نیست، اما باز هم حس میکنیم که قرار است روزهای زیادی در تاریکی به سر ببریم.
ذهن فراموشکار است یا سیاهی فریبدهنده؟
آخرین نظرات: