تا حالا وسط دو تا آدم گیر کردید؟

تا حالا وسط دو تا آدم گیر کردید؟

این‌که هر کاری بکنی که بی‌طرف باشی بازم بهت بگن که نه تو طرف آن یکی هستی.
این وضعیت، خیلی وضعیت مسخره‌ای است.

یک گروه شش نفره بودیم که یهویی دو نفر از بچه‌ها با هم به مشکل خوردند.
من این وسط مانده بودم که باید کدام طرفی باشم. منی که با هیچ کدامشان مشکل نداشتم. هر کاری که می‌کردم می‌گفتند تو طرف اونی.
به عنوان بزرگ‌تر همه از من توقع داشتند.
به عنوان بزرگتر همه را دور هم جمع می‌کردم و توجه‌ای به مشکل آن دوتا نمی‌کردم.
من می‌خواستم گروه را همان‌طور شش نفره حفظ کنم و دلم نمی‌خواست که نابود شود. نمی‌دانستم باید چیکار کنم. نمی‌دانستم باید چطور رفتار کنم.
هر بار بیرون می‌رفتیم، با هر کدام که راه می‌رفتم آن یکی ناراحت می‌شد.
واقعن مانده بودم باید چیکار کنم.
باید بی‌خیال می‌شدم؟
من خیلی محکم چسبیده بودم و نمی‌خواستم رابطه‌ی شش‌نفره‌مان خراب شود.
اما نشد که بشود.
من تلاشم را کردم.

وقتی این یادداشت را نوشته بودم هنوز هم فکرم این بود که نمی‌خواهم این دوستی نابود شود.
اما شد.
یکسال هم از این دغدغه‌ی من گذشته است.
دیگر شش‌نفره نیستیم.
دیگر تلاش نکردم که همه را دور هم جمع کنم.
با هر کدام جدا بیرون رفتم و این‌طوری بچه‌ها هم شادتر بودند.

پارسال همین موقع کلی ناراحت بودم که یه وقت رابطه‌ی شش‌نفره‌مان تمام نشود.
امسال اما تمام شدنش دیگر برایم ناراحتی ندارد.

واقعن چرا برای چیزهایی ناراحت می‌شویم و حرص می‌خوریم که سال بعدش نه، ده روز بعدش دیگر حتا حس ناراحتیمان را هم یادمان نمی‌آید؟

 

به اشتراک بگذارید

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

پست های مرتبط