باران

باران

باران که بارید
با دو سمت حیاط رفتم
زیر باران ایستادم
شروع کردم چرخیدن
حست کردم
این‌دفعه خیالت سمت من آمده بود
نگاهت کردم
خندیدی
چشم‌هایت را بستی
سرت را بالا گرفتی
دستهایت را باز کردی
قطرات باران روی صورتت خورد
لبخندت کش آمد
عاشق باران بودی
منم کارت را تکرار کردم
زمزمه کردم
بچرخیم
سر تکان دادی
بچرخیم
با هم چرخیدیم
حیاط‌مان کوچک است
جا نمی‌شویم دو تایی بچرخیم
اما خودت که نبودی
خیالت بود
پس هر دو با هم چرخیدیم
خیس شدیم
ترس از سرما نداشتیم
باران گرمی بود
بیشتر ماندیم
آب از موهایمان می‌چکید
اما باز هم ماندیم
نگاهی به من  انداختی
هنوز می‌خواهی بمانی؟
سر تکان دادم
می‌خواهی بروی؟
سر تکان دادی
نخواهی نمی‌روم
خندیدم
خیالت هم خندید
چشم‌هایم را بستم
دست‌هایم را باز کردم
باران به صورتم می‌خورد
دیگر حست نمی‌کردم
رفته بودی
خیالت رفته بود
گفته بودی تا نخواهم نمی‌روی
اما رفتی

باز دارد باران می‌بارد
نشسته‌ام روی پله‌ها
زل زده‌ام به باران
زیر باران نمی‌روم
بروم خیالت را باز می‌خواهم
نمی‌روم
نمی‌خواهم عادت به بودن خیالت کنم
نشسته‌ام زل‌ زده‌ام به سیاهی آسمان
آیا جایی که تو هستی هم باران می‌بارد
آیا تو هم خیره شده‌ای به باران
حتما لبخند روی لب‌هایت نشسته است
تو عاشق بارانی پس حتما می‌خندی
از تصورش لبخند می‌زنم
کمی سرد است
اما قصد رفتن به خانه را ندارم
می‌خواهم همین‌جا بنشینم
به تو فکر کنم
به تو و لبخندی که از دیدن باران
روی لب‌هایت جا خوش کرده‌ است

به اشتراک بگذارید

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

پست های مرتبط