وقتی عکس هندی جرم بود

کلاس چهارم بودم. سر کلاس کتابم و باز کردم که یک‌هویی دیدم عکس هندی‌هام روی میز پخش شد. آن زمان داشتن عکس هندی جرم بود. فکر می‌کنم آن زمان همه چی جرم بود. ترسیده و دستپاچه با بالاترین سرعت عکس‌ها را جمع کردم و توی کیفم چپاندم. به اطرافم نگاهی انداختم کسی متوجه نشده بود و نفس راحتی کشیدم و با خیال راحت نشستم و درس گوش دادم.
زنگ تفریح خورد. بیرون رفتیم. زنگ تفریح تمام شد. توی صف ایستادیم تا برگردیم کلاس. (ما همیشه برای رفتن به کلاس باید صف می‌ایستادیم.)
ناظممان با اخم جلوی صف ایستاده بود. بهش نگاه کردم. توی دستش عکس هندی‌های من بود. شروع کردم به لرزیدن. قلبم تند می‌زد.
یعنی کیفم و گشته بودند؟
یعنی یکی دیده بود و لوم داده بود؟
با استرس و ترس وارد کلاس شدم. ناظم هم پشت سرمان آمد.
قلبم توی دهنم می‌زد. هر آن ممکن بود من را ببرند دفتر و اخراجم کنند. منتظر بودم اسمم را بگوید اما یک‌هویی به دختری که میز جلویی بود اشاره کرد. فکر می‌کرد عکس‌ها مال بچه‌های ردیف جلویی بوده. احتمالا وقتی کتابم را باز کرده بودم چند تا از عکس‌ها روی زمین افتاده بود و من نفهمیده بودم.
دختر طفلی جلویی همش میگفت مال اون نیست. اما ناظم باور نمی‌کرد.
منم سر جای خودم تو نیمکت دوم فقط می‌لرزیدم و اونقدر ترسیده بودم که جرات نداشتم بگم مال منه. نمی‌دونم چطور شد که ناظم بیخیال شد و رفت و قضیه تمام شد.
اما هر وقت به اون خاطره برمی‌گردم حس گناه می‌کنم. چرا هیچی نگفتم؟ چرا نگفتم مال منه؟
هر چند من اونجا ده سالمم نشده بود. ولی با یاد آوری اون خاطره این حس و دارم که چقدر بیشعور بودم و چقدر ترسو.
فامیل ناظممان رو یادم می‌آید. شاکریان. یکی از آدم‌هایی که ازش بدم می‌آمد. به نظرم واسه بچه‌های ابتدایی ناظم خیلی خشن و بدی رو انتخاب کرده بودند. یک آدمی که همیشه اخمو و بداخلاق بود و بلد نبود با بچه‌ها مهربان رفتار کند. ( هر چند حس می‌کنم اگر ناظم مهربونی می‌بود نمی‌توانست از پس بچه‌ها بربیاید و قطعا  بچه‌ها حرف شنویی ازش نداشتند. اما اصلا یادم نمی‌آید که خندیده باشد. چرا یادم نمی‌آید؟)
واقعا چرا آن زمان داشتن عکس هندی جرم محسوب می‌شد؟ مگه داشتن عکس چه ایرادی داشت؟
چرا جرم بود و آنقدر ترس بزرگی را به قلبم و وجودم داده بود که جرات گفتن حقیقت را بهم نداده بود.
یا من خیلی ترسو بودم یا ناظممان خیلی وحشتناک. ولی در اینکه من یه آدم بیشعور بودم هم شکی نیست.
دلم میخواهد برگردم به عقب و آنقدر شجاع باشم که بگم عکس‌ها مال من بوده و از هیچی نترسم.
برم از اون بچه‌ای که به خاطر من، به خاطر اشتباه من توبیخ شد معذرت خواهی کنم.
بگم ببخشید که دعوات کردن. ببخشید که جرات نداشتم چیزی بگم. ببخشید که به خاطر من بهت شک کردن. به خاطر من آسیب دیدی به خاطر من گریه کردی.
کاش می‌شد برم و ازش معذرت خواهی کنم.
شاید اون دختر حتی یادش نباشد ولی امیدوارم من را بخشیده باشد هر جا که هست.
یعنی امکانش هست من را بخشیده باشد؟

 

به اشتراک بگذارید

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

پست های مرتبط